بعد از حدود یکسال ...
ازون شرکت کذایی اومدم بیرون و کابوس هام تموم شد، الان توی یه شرکت دیگه کار میکنم و محیطشو خیلی دوست دارم
بچه های خوبی هستن اما دلم واسه مریم و فاطمه و سمانه تنگ شده
یادش بخیر بعضی وقتا واسه استراحت میرفتیم توی اتاق جلسات و نسکافه میخوردیم و تغذیه هامونو که مامانامون گذاشته بودن با هم تقسیم میکردیم
بعضی روزا با هم دیگه میرفتیم بیرون میتابیدیم، البته سمانه اصلا پایه نبود فاطمه هم فقط میگفت میام اما وقتی میرسیدیم سر قرار زنگ میزد میگفت شرمنده یه کاری واسم پیش اومده
روزای خوبی بود که دیگه تکرار نمیشن،این وسط فاطمه و سمانه ضرر کردن که از وجود پر فیض من بهره نبردن
از شرکت قبلی فقط دلم واسه همین چیزاش تنگ شده ولی دیگه بهیچ وجه حاضر نیستم برگردم اونجا ، وای خدا چه کابوسی
بچه ها خدا قوت ، خدا بهتون صبر ایوب عنایت کنه
زندگی همش خاطره است
همین امروز هم یک روز خاطره میشه!
یه روز به همین دوستان هم فکر میکنی و براشون طلب صبر میکنی!
بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم
...
سلام.
وااااااااااای مریم دلمون واست تنگ شده. جات خیلی خالیه.
من پایه نبوددددددددددددم
نه اصلا پایه نبودی
na paye nabudiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii
salaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaam
key miyay invara dus jooooooonam ?
:)
man faghat paye boodam
maryama hame maho golo bolbolaaaaan
سلام مریم جوووونم
آره تو همیشه پایه بودی٬ یادته میرفتیم هندزفری میذاشتیم و قدم میزدیم؟
معلوم نیس٬ منتظرم یکم کارم سبک تر بشه ٬حتمن میاد
areeeeeee
yadete
ba 1ki har2 gush midadim
vaaaaaay yadesh bekheir
oohoom yadesh bekheir
omidvaram harja ke hasti shad bashi
ممنون
شما هم همینطور
salam mano link kon khoshhal misham
beri tu weblogam mani mishnasi...
merci ke vasam comment gozashtin.kheili khoshhal shodam