من موندم این جی کوئری چرا مثه بچه آدم نمیگه دردش چیه؟
وقتی یه نقطه اضافه تر مینویسی کلهم جی کوئری ها از کار میوفتن .
امروز کم مونده بود اشکم در بیاد ،روی یه سایت دارم کار میکنم همه جای صفحه قراره وول بخوره.
بابا بازدید کننده خل میشه این صفحه رو ببینه، من و جی کوئری خان هم که با هم کنار نمیایم یه بار که یعنی اومدم درستش کنم ، تا موس رو میبردی روی یه باکس کل صفحه ورجیک بالا میکرد، دیگه نمیشد نگهش داشت.
خسته شدم اصل کاراش مونده، جی کوئری هم که داره سر ما قر میاد.
لامارتین شاعر فرانسوی میگوید:
تو را دوست دارم بدون انکه علتش را بدانم
،
محبتی که علت داشته باشد
یا " احترام " است
یا " ریا" .
تو ف*ی*س ب*و*ک یکی نوشته بود :
به سلامتی همه مامانا که وقتی صداشون میکنی میگن : جانم
و هروقت صدامون میکنن میگیم چیه...
منم مینویسم :
به سلامتی مامانم که هر وقت صداش میکنم میگه : چیه ؟
و هروقت صدام میکنه میگم : جونم قربونت برم.....
پ.ن : حالا همیشه هم اینو نمیگم ، اگه خسته نباشم و باهاش قهر نباشم اینو میگم ولی خداییش مامان جونم همیشه میگه : چیه
بعد از ناهار کار نمیکنیم که، فقط منتظریم یه چایی قند پهلو بیارن که خماری رو از سرمون بپرونه.
تا غذا میخورم انقد خوابم میگیره که چشمامو به زور باز نگه میدارم .
حدودای 1 و 2 ناهار میخوریم و یه ساعتی طول میکشه چایی بیارن.
مسئول خدمات ما هم خدا خیرش بده یه دفه 3 چایی میاره یه دفه 3:30 یه دفه اصلا نمیاره...
چندوقت پیشا ساعت 4 شد زنگ زدم گفتم آقای .... از چایی خبری نیست؟
گفت ای وای یادم رفت آخه مگه میشه موضوع به این مهمی رو فراموش کرد؟ من بعد از غذا به امید چایی میرم پشت میزم میشینم، عجبا
بعضی وقتا هم با بچه ها نسکافه درست میکنیم تا چایی برسه اما هیچی جای چایی رو نمیگیره.
انتظار خیلی سخته ولی حداقل نیم ساعت دیگه مونده....
___________________________________________________
هه یه چیزی یادم افتاد گفتم بگم با هم بخندیم.
روزایی که ناهار ماهیه، تا چایی بیاد همه خوابن،خیلی صحنش دیدنیه.
یکی سرش رو میزه ، اون یکی دستشو گرفته کنار صورتش و وانمود میکنه چشماش بازه ، یکی دیگه فرورفته تو صندلی و کم مونده از زیر میز در بیاد
______________________________________________
به تاریخ امسال ، امروز ، ساعت 15:26 دقیقه چایی رسید....
من که یه ساعت دیگه میرم خونه چایی نخورم سنگین تره، حداقل خوابم نپره
امروز دانشگاه بودم،رفتم امتحان بدم، امتحان کنترل پروژه.
به اندازه ای که خونده بودم بد نبود.
دیشب به جای درس خوندن نشسته بودم فیلم "خاطرات یک خون آشام " رو میدیدم.
تا ساعت 1 بیدار بودم بعدم که هرچی چشمامو میبستم یاد قیافه ترسناکشون میوفتادم. بالاخره با هزار بدبختی خوابم برد.
ساعت 4 بیدار شدم چند صفحه ی باقی مونده رو بخونم ، دیدم حسش نیست برای همینم فقط فرمولاشو روی یه تیکه کاغذ نوشتم (البته اصلا ازش استفاده نکردم اما بدون تقلب تو آستینم اموراتم نمیگذره).
استاده بنده خدا هردفه زل میزد به من، حتما پیش خودش میگفته انقد حافظم ضعیف شده که تو کلاس 10 نفری اینو یادم نمیاد!؟
اگه کسی سرکی به وبلاگم زد یه دعای پاس ترم برامون بخونه که دیگه راحت بشم از شر این دانشگاه ، اگه خدا بخواد ترم آخرم..
همه باهم دست به دعا برمیداریم :
الهی ادرکنی پاساً ترمی بالنمراتِ دهی وگاهِ دوازدهی والحفظ من مشروطی والغوِ امتحانی برحمهِ