خستگی

چشمامو از خستگی و درد بزور باز نگه داشتم .سرم از درد داره منفجر میشه. خوابم میاد اما دلم نمیخواد بخوابم.

میخوام خودمو زجر بدم ، دلــــــــــــــم میخواد ! کیف میکنم که یه آدم بیمصرفو زجر میدم.

صبح تا شب برم سرکار جون بکنم که چی بشه؟ به کجا میرسم؟ داشتم حساب میکردم  با این اوضاع اقتصادی ده سال دیگه همین موقع (وقتی 34 سالم بشه!) شــــــــــاید بتونم به هدفی که دارم برسم که میخوام تو اون سن صد سال سیاه نرسم.

من تا جوونم میخوام به آرزوهام برسم سر پیری به چه دردم میخوره؟

میخوام تا سحر بیدار بمونم و بعد از سحری بخوابم (مثل یکی از دوستام!!)

روزای اول ماه رمضون خیلی سخت گذشت اما بعدش با خودم گفتم حالا فرض کن یه ماه بیشتر غذا ریختی تو این خندق بلا ، چی بهت اضافه میشه ؟

وقتی روزه میگیرم حس خوبی دارم و توهم "آدم خوب بودن" ورم میداره ، حداقل واسه این یک ماه !


هیچ کس جنبه ی صداقتو نداره

"هیچ کس جنبه ی صداقتو نداره" ، هرکی برعکسشو گفت بدون دروغ میگه !


آدما دوست دارن بهشون همیشه دروغ بگی ، تاوقتی که دروغ بگی (یا حتی فقط کافیه راستشو نگی) ،همه دوسِت دارن و از نظرشون تو بهترینی ! اما وقتی باهاشون روراست میشی ازین رو به اون رو میشن.


درسته نمیتونم دروغگو باشم اما میتونم راستگو هم نباشم.


فکر کنم اینجوری کمتر کسی رو ناراحت میکنم چون "هیچ کس جنبه ی صداقتو نداره"

دوست...

یکی از دوستام بهم گفت تو وقتی میخوای کسیو فراموش کنی توی ذهنت ازش بدترین آدم دنیا رو میسازی تا فراموشیش واست آسون بشه !


من تاحالا فکر میکردم که وقتی میخوام کسیو فراموش کنم خودبخود متوجه بدیاش میشم ، واقعا سعی نمیکردم ازش آدم بدی بسازم !


من درست میگم یا اون ؟


انقد بیخیال همه شدم که همه اتفاقات مربوط به آدما از ذهنم پاک میشه و هربار که میخوام یادشون بیفتم یاده رفتاریشون که ناراحتم کرده میفتم چیکار کنم ؟


بعضی وقتا هم که سرحال باشم یاد خوبیای آدما میفتم

ولی کلا زیاد به ذهنم اجازه نمیدم خودشو درگیر خاطرات کنه و خاطراتمو ف ی ل ت ر کردم و بعضی وقتا با پروکسی یه سرکی میزنم و برمیگردم.

مثه فیس بوک که این روزا فقط واسه فکر نکردن به همه چیز ، وقتای آزادمو باهاش پر میکنم. ترجیح میدم پای این اینترنت معطل بشم و فیس بوکمو چک کنم تا اینکه یاد آدمایی بیفتم که ادعا میکردن دوستم هستن و ...




آدما !

یه چیزیو کشف کردم :  آدما اصلا آدم نیستن !


احساسات !!! وجود داره؟

از خودم بدم میاد.  حتی اینجا هم نمیتونم راحت حرفمو بزنم.

انقد از خودم ناراحتم و عصبانیم که همیشه بهترین دوستامو با حرفام ناراحت میکنم.

هروقت فکر میکنم کاری که دارم میکنم درسته ، همیشه یه نفر پیدا میشه که ثابت میکنه باز اشتباه کردم و نباید هیچ وقتِ هیچ وقت بخودم اجازه بدم دوباره احساسی تصمیم بگیرم.

همیشه بخاطر اینکه زیادی احساساتیم آدما رو از خودم دور میکنم که آسیب نبینم اما وقتی که میخوام یکم مهربون باشم یکی  پیدا میشه میزنه تو حالم.

چرا همیشه اونجوری که ما نمیخوایم میشه ؟ دقیقا همیشه برعکس میشه .

خوب خدا جون دمت گرم یبارم باب میل ما صلاح ما رو تشخیص بده، همیشه صلاح ما تو یه چیز دیگست؟ اگه من یه چیز دیگه بخوام صلاحم باز یه چیز دیگست؟ کلن خوشت میاد ازین کارا آره؟


باشه اشکال نداره ، اینبارم اشکال نداره ،اصلا همون مریم بی احساس و سنگدلی میشم که همه میخوان.

اینجوری خودمم راحت ترم...